معنی شناسایی و فهم
حل جدول
لغت نامه دهخدا
شناسایی. [ش ِ] (حامص) شناسائی. عمل شناختن. وقوف. معرفت. عرف.عرفان. تعریف. علم. شناخت. (یادداشت مؤلف). معرفت و علم و آگاهی و دانایی. (ناظم الاطباء):
همه در شناسایی اختران
فروگفته احوال گردون در آن.
نظامی.
شناساییش بر کس نیست دشوار
ولیکن هم به حیرت میکشد کار.
نظامی.
دمی با حق نبودی چون زنی لاف شناسایی
تمام عمر با خود بودی و نشناختی خود را.
وحید قزوینی.
- شناسایی دادن، خود را معرفی کردن به کسی که خود او را یا کسان او را از پیش می شناخته است. (یادداشت مؤلف). خود را به نشانیها شناساندن.
|| اعتراف. اقرار. (یادداشت مؤلف). || آشنایی. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). تعارف. معارفه. (یادداشت مؤلف).
فهم
فهم. [ف َ] (ع مص) دانستن و به دل دریافتن. (منتهی الارب). فهامه. فهامیه. (اقرب الموارد). || (اِمص) دریافت. || قوه ٔ دریافت. قوه ٔ اندریافت. ج، افهام. (فرهنگ فارسی معین). تصور شی ٔ از لفظ مخاطب. (اقرب الموارد):
هرگز نرسد فهم تو در این خط
هرچند در او بنگری به سودا.
ناصرخسرو.
مقدار دانش و فهم خویش معلوم ِ رای پادشاه گردانند. (کلیله و دمنه). نفاذ کارها با اهل بصر وفهم تواند بود. (کلیله و دمنه). بر مردمان واجبست که در کسب علم کوشند و فهم در آن معتبر دارند. (کلیله و دمنه). و بحقیقت بباید دانست که فایده در فهم است نه در حفظ. (کلیله و دمنه).
غیر فهم و جان که در گاو و خر است
آدمی را عقل و جان دیگر است.
مولوی.
کس ز کوه و سنگ عقل و دل نجَست
فهم و ضبط نکته ای مشکل نبست.
مولوی.
فهم و فراست و عقل و کیاستی زایدالوصف داشت. (گلستان).
سعدی از آنجا که فهم اوست سخن گفت
ورنه کمال تو وهم کی رسد آنجا؟
سعدی.
کیت فهم بودی نشیب و فراز
گر این در نکردی به روی تو باز.
سعدی.
- ادافهم، آنکه معنی حرکات و اطوار و رفتار را دریابد:
هرچه در خاطر عاشق گذرد میدانی
خوش ادافهم و ادایاب و ادادان شده ای.
صائب.
- تیزفهم، آنکه زود و تند دریابد. فهیم.
- زودفهم، تیزفهم. فهیم.
- سخن فهم، سخن شناس. که معنی سخن را نیک دریابد:
صائب اگر به یار سخن فهم میرسید
میشد جهان پر از غزل عاشقانه اش.
صائب.
- نافهم، آنکه نمی فهمد. مقابل فهیم. رجوع به نافهم شود.
- نفهم، نافهم. رجوع به نافهم شود.
ترکیب های دیگر:
- فهماندن. فهمانده. فهماننده. فهمانیدن. فهم داشتن. فهم کردن. فهمی. فهمیدن. فهمیده. رجوع به هر یک از این کلمات شود.
فهم. [ف َ هَِ] (ع ص) مرد زودفهم و دانا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
فرهنگ معین
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
Ausweis (m), Identifizierung (f), Kennzeichnung (f)
فرهنگ عمید
آشنایی، آگاهی و دانایی،
معرفت،
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشنایی، آگاهی، شناخت، معرفت
معادل ابجد
563